.. هَمــ آغوشـــ🤍🪐🫀 .. ←پارت۲۰۵→
ازبغلم بیرون کشیدمش وزل زدم توچشمای اشکیش...لبخندمهربونی بهش زدم وازتوی کیفم دستمال کاغذی درآوردم...اشکاش وپاک کردم وگفتم:دیگه گریه نکنیا!!آفرین...
وپیشونیش وبوسیدم وازجام بلندشدم...
باذوق روبه عاقدگفتم:بخونیدحاج آقا!!بخونید...
عاقده سری تکون دادوروبه بابای نیکا ومردی که کنارش بودکه احتمال می دادم بابای متین باشه گفت:بخونم؟!اونام موافقت کردن وهمه سکوت کردن...
نگاهم خوردبه عموپرویزکه باهمون مرده که به احتمال زیادبابای متینه،درحال صحبت بود...سری واسش تکون دادم وباحرکات لب باهاش سلام وعلیک کردم...اونم بالبخند روی لبش جوابم وداد...
یهو محرابو پارسا از لابلای مهمونا،پیداشون شدواومدن سمت ما...محراب شادوشنگول به همه سلام کردوشروع کردسربه سرمتین گذاشتن...صدای خنده های متینو ارسلان و محراب سکوت تالارومی شکست...پارسا با ارسلانو ومتین دست دادوبه سمت نیکا اومد...سلام کردوبهش تبریک گفت...به من که رسید،نگاه غمگینی بهم انداخت وزیرلب سلام کرد...جواب سلامش ودادم.نگاهش وازم گرفت وبه سمت محراب رفت وکنارش وایساد...خیلی ناراحت بود!!ارسلانو محرابو متین می خندیدن وباهم شوخی می کردن ولی پارسا فقط نگاهشون می کردوگاهی لبخندکمرنگی روی لبش می نشست...قیافه ناراحت پارسا،حالم ودپ کرد...عذاب وجدان داشتم...شایدمن مسبب ناراحتیشم...شایداگه بهش نمی گفتم که ازش خوشم نمیاد،الان انقدداغون نبود...یعنی چی؟!من به پارسا دروغ می گفتم وسرنوشت خودم وسیاه می کردم که ناراحتش نکنم؟!گوربابای ناراحتی پارسا...اصلا به من چه؟!نمی تونستم از سردلسوزی آینده خودم وخراب کنم که!!!اصلا خوب شدکه راستش وبهش گفتم...
برای اینکه از اون حالت بیرون بیام،به سمت کله قندایی رفتم که بالای سرعروس دامادمی سابنشون...کیفم وگذاشتم روی میزی که کنارم بودوکله قندبه دست بالای سر نیکو اینا وایسادم...دوتادختردیگه ام که من هیچ کدومشون ونمیشناختم،یه پارچه بالای سرعروس ودامادگرفتن...همه مهمونادورمون جمع شدن...ارسلان کنار متینو محراب و پارسا وایساده بودوحتی نیم نگاهیم به من نمی کرد!!به درک که به من نگاه نمی کنه...مگه من منتظرنگاه اونم؟!ایش!!
نگاهم واز ارسلان گرفتم ودوختم به عاقد...تک سرفه ای کردوشروع کردبه خوندن صیغه عقد...منم باذوق شروع کردم به قندسابیدن
لنِّکاحُ سُنَّتی،فَمَن رَغِبَ عَن سُنَّتی فَلَیَسَ مِنّی ... دوشیزه مکرمه سر کار خانوم نیکافلاحی آیا بنده وکیلم شمارا با مهریه ی ... به عقد دائم آقای متین امینی در بیاورم؟
ذوق زده گفتم:عروس رفته گل بچینه!!
وپیشونیش وبوسیدم وازجام بلندشدم...
باذوق روبه عاقدگفتم:بخونیدحاج آقا!!بخونید...
عاقده سری تکون دادوروبه بابای نیکا ومردی که کنارش بودکه احتمال می دادم بابای متین باشه گفت:بخونم؟!اونام موافقت کردن وهمه سکوت کردن...
نگاهم خوردبه عموپرویزکه باهمون مرده که به احتمال زیادبابای متینه،درحال صحبت بود...سری واسش تکون دادم وباحرکات لب باهاش سلام وعلیک کردم...اونم بالبخند روی لبش جوابم وداد...
یهو محرابو پارسا از لابلای مهمونا،پیداشون شدواومدن سمت ما...محراب شادوشنگول به همه سلام کردوشروع کردسربه سرمتین گذاشتن...صدای خنده های متینو ارسلان و محراب سکوت تالارومی شکست...پارسا با ارسلانو ومتین دست دادوبه سمت نیکا اومد...سلام کردوبهش تبریک گفت...به من که رسید،نگاه غمگینی بهم انداخت وزیرلب سلام کرد...جواب سلامش ودادم.نگاهش وازم گرفت وبه سمت محراب رفت وکنارش وایساد...خیلی ناراحت بود!!ارسلانو محرابو متین می خندیدن وباهم شوخی می کردن ولی پارسا فقط نگاهشون می کردوگاهی لبخندکمرنگی روی لبش می نشست...قیافه ناراحت پارسا،حالم ودپ کرد...عذاب وجدان داشتم...شایدمن مسبب ناراحتیشم...شایداگه بهش نمی گفتم که ازش خوشم نمیاد،الان انقدداغون نبود...یعنی چی؟!من به پارسا دروغ می گفتم وسرنوشت خودم وسیاه می کردم که ناراحتش نکنم؟!گوربابای ناراحتی پارسا...اصلا به من چه؟!نمی تونستم از سردلسوزی آینده خودم وخراب کنم که!!!اصلا خوب شدکه راستش وبهش گفتم...
برای اینکه از اون حالت بیرون بیام،به سمت کله قندایی رفتم که بالای سرعروس دامادمی سابنشون...کیفم وگذاشتم روی میزی که کنارم بودوکله قندبه دست بالای سر نیکو اینا وایسادم...دوتادختردیگه ام که من هیچ کدومشون ونمیشناختم،یه پارچه بالای سرعروس ودامادگرفتن...همه مهمونادورمون جمع شدن...ارسلان کنار متینو محراب و پارسا وایساده بودوحتی نیم نگاهیم به من نمی کرد!!به درک که به من نگاه نمی کنه...مگه من منتظرنگاه اونم؟!ایش!!
نگاهم واز ارسلان گرفتم ودوختم به عاقد...تک سرفه ای کردوشروع کردبه خوندن صیغه عقد...منم باذوق شروع کردم به قندسابیدن
لنِّکاحُ سُنَّتی،فَمَن رَغِبَ عَن سُنَّتی فَلَیَسَ مِنّی ... دوشیزه مکرمه سر کار خانوم نیکافلاحی آیا بنده وکیلم شمارا با مهریه ی ... به عقد دائم آقای متین امینی در بیاورم؟
ذوق زده گفتم:عروس رفته گل بچینه!!
۱۶.۱k
۱۲ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.